آوین جان❤آوین جان❤، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره
وب جان❤وب جان❤، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره
آجی جان❤آجی جان❤، تا این لحظه: 18 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

(◡‿◡✿)ⓐⓥⓘⓝ (◡‿◡✿)

خــانـــواده ی مـــن♡♡

1395/4/26 16:21
250 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دوستای گلم و خانواده ی پر از عشق و مهربونی من!

دیـــروز بهتــــرین روز عمرم بود♡یه روز عـــالی در استخــــر باغ خاله ی بابام♡مــــن عـــآشــق این خانواده ام

کلـــییییییی سلفی خانوادگی و دوستـــآنه

دیروز صبح رو اینطور شروع کردم:

تا ساعت12خواب بودم بیدار که شدم نشستم پای برره!ساعت1.5دقیقه صبحونه خوردم!بعدش فهمیدم خونه مادرجونم(مامان مامانم)دعوتیم به صرف چلو کباب!رفتیم سر ساختمون کابینتارو ببینیم(خونه جدیدمون دارم میسازیمش)سر ساختمون که بودیم  عمــوی گلممم زنگ زد به گوشی بابامتلفنمنم آمادگیشو داشتم فهمیدم چ خبره!کلییی خواهش که بریمممم!خولاصههههه رفتیم خونه مادرجونم ناهار و چایشونو خوردن دوبارررره التماس که بریم استخر بابام گف اگه نرفتی تو آب میندازمت تو آب!منم گفتم اگه نرفتم تو آب اسممو عوض میکنم!بعدش وقتی رفتیم فقط عموم(عمو سجادم)آجیم(زن عمو پریسام(دختر خاله بابام که باغشون رفتیم استخر)آجی مهسا(دختر خاله بابام)و شوهرش عمو رضا و پسر گلش رادین جون و خاله مریم(دخترخاله بابام)و شوهرش عموکاظم و پسرش علی محمد و دخترش(دوست صمیمیم)غزل جون و خاله بابام و خاله سمیه(زن پسر خاله بابام و مبین و ماهان(پسرای پسرخاله بابام)بودن.عمو محمدعلی(شوهر خاله بابام)و عمو میثم(پسر خاله بابام(بابای مبین و ماهان)رفته بودن تشییع(خدا نصیب هیچ کس نکنه)و داداش مهدی(پسر خاله بابام)با دوستاش رفته بود کَت.من رفتم تو استخر متوسط و کلییی آب بازی(دزفول هوا عین تنور نونوایی میمونه و شنا میچسبه)!بعدش عمورضا منو غزلو خیس کرد و قسمت جالبش ازینجا شروعید!بعدش دیدیم بازی خانوادگی شد!بچه ها به رو بزرگا!دیدیم زن ها هم کودک درونشون بیش فعال شد و اومدن پیش ما بچه ها خخخخخخندونکحدود یه ساعت اینطور بازی کردیم بعد مرد ها عقب نشینی کردند و بازی تموم شد!منو غزلو مبین یکم بازی کردیم بعد درومدیم گفتن دیگه نرین تو آب ما بچه ها هم اینطور شدیمغمگینتا اینکه ساعت8بعد از ظهر صدای زنگ باغ بلند شد!عمه جونممم و شوهرش و نیایش جون دختر بزرگه عمم و نیکا دختر کوچیکه عمم اومدن و سانس بعد شروع شد!نصف آب استخر رفته بود.چاهو باز کردند و ما بچه هاهم از خدا خواسته پریدیم تو آب و کلی آب بازی کردیم تا به خودمون اومدیم دیدیم ساعت10.30شبه!

این بود انشای من!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

محجوب بانو
31 تیر 95 1:19
عزیزم کد لوگوت رو بزار تو اسکریپت هات چرااا نمیشه؟؟؟ اگه نشد خبرم کن گلم
آجی ثمینـــــ ❤
پاسخ
ثمین اصلا کدش کپی نمیشهنمیدونم چراببخشید یه زحمت دیگه گذاشتم رو دستت